به خون خویش خفته اند، و آرزوی خود را به خاک می سپارند، در خاتمه احساس و در تشییع کلمات گاهی دستی جا می گذارند، گاهی قلبی آکنده از احساس، گاهی لبخند را اما فراموش می کنند، و بهار را بدرود گفته و "لا تترکنی ابداً" زمزمه می کنند مردانی که قربانی می شوند، جان می دهند، خونشان جاری اما سرشار از فداکاری، مملو از گذشت وصف حالشان در واژه ها نمی گنجد، که دنیایی دارند به گستردگی آسمان، به سبزی بهار. اما خو گرفته اند به خزان، و دل بسته اند به زمستان در شمارش مع زندگی، هر لحظه تیری خلاصشان می کند، و تکه ای بجا می ماند، در قلب زنی که فرسنگ ها آنسو تر می تپد به یاد صدای مردانه ای که چون آهنگ زندگی قرص می کند دلش را، گرم می کند دَمَش را. برگ ها زرد می شوند، از بلندی سقوط می کنند، و لاله ای جان می دهد زیر باران آتش و دود.

پ ن: "تنگه ابوقریب" فیلمی که چهره زشت جنگ را به خوبی نشان داد و خنجری بود بر قلب هامان، سوزاند و آتش زد.

پ ن: مدیونیم، زندگی را به مردانی که پای این خاک ایستادند و به خون خویش خفتند


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها